اختلافات زناشويي در بازماندگان
1/27/2010 3:52:43 PM

در يك مطالعه طولي كه بر روي 297 والد و فرزندان متأهل آنها انجام گرفت رابطه ميزان و چگونگي اختلافات زناشويي والدين با مشكلات مشابه در فرزندان بررسي شد. بدين منظور با يك نمونه كشوري از افراد متأهل در سال 1980 مصاحبه گرديد و 17 سال بعد اين ارزيابي در فرزندان متأهل آنها تكرار شد تا محقق به پاسخ سوالات زير دست يابد:

1- آيا اختلاف والدين پيش‌گويي كننده اختلاف زناشويي در فرزندان آنهاست؟

2- آيا وقتي برخي مشخصات والدين كه ممكن است با متغير فوق رابطه داشته باشند حذف گردند، ارتباط پيش‌گويي كننده اين متغير محفوظ باقي مي‌ماند؟

3- چه فرآيندهايي بر انتقال بين نسلي اختلاف زناشويي تاثير مي‌گذارد؟

4- كدام يك از تظاهرات مربوط به ازدواج والدين بيش از همه بر فرزندان آنان تاثير گذار است؟

5- آيا ازدواج فرزندان از تغييراتي كه در كيفيت رابطه زناشويي والدين ايجاد ميشود، تاثير مي‌پذيرد؟

مطالعات پيشين:

تنها يك سوم ازدواج‌ها 16 سال پس از شكل‌گيري، هنوز دست نخورده و رضايتمندانه ادامه دارند. درباره اينكه چرا با گذشت زمان تغييراتي در رابطه زناشويي رخ مي‌دهد، برخي نظريه‌پردازان به تحولات ارتباطي زوجين اشاره مي‌كنند و برخي آن را به رگه‌هاي شخصيتي و مهارتهاي ارتباطي نسبت مي‌دهند كه فرد با خود وارد رابطه جديد مي‌كند. از آنجايي كه طلاق والدين خطر طلاق را در فرزندان افزايش مي‌دهد (گرچه تمام طلاق‌ها به دنبال يك رابطه تعارض‌آميز طولاني بين زوجين پيش نمي‌آيند و بسياري از ازدواج‌هاي دست نخورده نيز دچار تعارضات مزمن هستند) و احتمال انتقال بين نسلي آن مطرح ميشود، بايد احتمال مشابه را براي اختلافات زناشويي نيز آزمود. مطالعاتي كه تاكنون انجام شده بيشتر به صورت مقطعي و بنابر نظر افراد در مورد ازدواج خود و والدينشان صورت گرفته است. اشخاصي كه از نارضايتي والدين خود در ازدواج مي‌گويند از ازدواج خود نيز مشكلات بيشتري را به خاطر مي‌آورند، گرچه اين امر مي‌تواند به دليل تاثير عواطف منفي انسان‌ها در يادآوري ايشان از خاطرات گذشته (تخمين فراتر از واقعيت) باشد. دسته دوم از مطالعات پيشنهاد مي‌كند كه بالغيني كه در كودكي در معرض مشاهده خشونت ميان والدين خود بوده‌اند، اكنون در روابط صميمانه خود بيش از ديگران قرباني ميشوند و يا پرخاشگري فيزيكي نشان مي‌دهند. از آنجا كه خشونت نمادي از مشكلات زناشويي است در عين حال مي‌تواند تاييدي بر انتقال بين نسلي آن باشد. مطالعات ديگر تاثير طلاق والدين را بر كيفيت روابط زناشويي فرزندان سنجيده‌اند، در برخي از اين مطالعات فرزندان طلاق ازدواج خود را ناشادتر، پرمشكل‌تر و جدايي را محتمل‌تر ارزيابي كرده‌اند، گرچه در مطالعات ديگر اين رابطه تاييد نشده است. اين عدم ثبات در نتايج بدست آمده ممكن است ناشي از اين واقعيت باشد كه طلاق هميشه متعاقب اختلافات شديد صورت نمي‌گردد و بسياري از ازدواج‌هاي پرتعارض نيز سالها ادامه پيدا مي كنند. بنابراين طلاق نمي‌تواند نشانگر كاملي از كيفيت ازدواج والدين باشد. مطالعاتي كه به صورت طولي انجام گرفته‌اند به شكل مستقيم‌تري توانسته‌اند اين روابط را جستجو كنند. تعارض بين والدين با تعداد زيادي از مشكلات رفتاري كودكان و الگوي مشكل‌زاي بين فردي در آينده آنان همراه بوده است كه اين موارد با كيفيت ازدواج نيز رابطه منفي پيدا مي‌كنند. چگونگي رفتار بين فردي والدين، وجود يا عدم وجود رفتار بين فردي گرم و حمايتگر فرزندان آنان را در ارتباطات عاشقانه پيش‌بيني مي‌كند. به نظر مي‌رسد تاثير اين رفتار جدا از نوع رابطه والد- فرزند مي‌باشد. خلاصه آنكه، گرچه مطالعات قبلي پيشنهاد مي‌كند كه كيفيت ازدواج از نسلي به نسل ديگر انتقال مي‌يابد، اما كثر شواهد در اين فرضيه صرفاً به شكلي غيرمستقيم با آن رابطه دارند. مطالعات انجام گرفته اين ارتباط را به ندرت به شكل مستقيم (مطالعه طولي) سنجيده‌اند، تعداد نمونه كمي را در بر گرفته‌اند و نتايج هماهنگي نيز پيدا نكرده‌اند.

نظريه‌هايي كه مطرح شده‌اند:

1-الگوي ميانجي‌گري The mediation model

اين الگو پيشنهاد مي‌كند كه كيفيت رابطه زناشويي والدين از طريق فرآيندهاي مداخله ‌گر متعدد بر ازدواج كودكان آنها تاثير مي‌گذارد.

الف. يادگيري مشاهده‌اي Observational learning

از آنجايي كه كودكان به كرات، رفتار والدين را مشاهده مي‌كنند، به ميزان مشخصي الگوهاي بين فردي مشابه با والدين خويش را اكتساب مي‌كنند. در خانواده‌هاي پرتعارض، امكان مشاهده و يادگيري رفتارهاي مثبت (حمايت كردن،‌ كنارآمدن با يكديگر، حل مسالمت‌آميز اختلافات) كه پيوندهاي پاياي رضايت‌مندانه و متقابل را به دنبال دارند براي كودكان كمتر فراهم ميشود، آنها با دوستان و همشيرهاي خود اختلافات بيشتري پيدا مي‌كنند. فرزندان ووالدين معمولاً از راه حل‌هاي مشابهي براي برخورد با مشكلات استفاده مي‌كنند و در موقعيتهاي تعارض‌آميز الگوهاي عاطفي و خشم بين فردي مشابهي نشان مي‌دهند. اين الگوها و مهارهاي ارتباطي بين فردي زيربناي رضايت و ثبات پيوند زناشويي مي‌باشند.

ب. ارتباطات كودك- فرزند Parent-child relationships

مشكلات بين والدين با ارتباط نامناسب والد- كودك در كل و به طور خاص با تنبه سخت و عدم پذيرش مناسب كودك از طرف والدين، همينطور با عدم شكل‌گيري دل‌بستگي مناسب (مانند فقدان اعتماد به ديگران) كه ناشي از احساس فقدان امنيت هيجاني است رابطه دارد. همينطور نوع ارتباط والد- كودك با توانايي كودكان در تنظيم هيجان‌هايي مانند خشم و اضطراب مرتبط است،‌ بنابراين كودكان چنين والديني پيوندهاي صميمي كمتري برقرار مي‌نمايند (انتقاد مي‌كنند يا زياد مي‌چسبند) و مشكلات رفتاري بيشتري پيدا مي‌كنند.

ج. عواطف منفي كودكان Offspring's negative affect

تعارض بين والدين بر عملكرد روان‌شناختي كودكان اثر گذار است. كودكان در معرض عامل تنش‌زاي مستقيم هستند و ممكن است به خاطر دعواي پدر و مادر، خودشان را مقصر بدانند. والدين ايشان آنها را كمتر تشويق مي‌كنند، بيشتر تنبيه مي‌نمايند و انضباط سختي برقرار مي‌كنند. تجربه هيجانات منفي و احتمال بالاي بروز افسردگي در كودك و آينده او،‌ اعتماد به نفس پايين، رضايت كم از زندگي و ميزان كلي رفاه هيجاني او مي‌تواند توضيحي براي انتقال كيفيت زناشويي به نسل‌هاي بعدي باشد.

د. حوادث كليدي در زندگي فرزندان Offspring's life- course transitions

حوادث و جريانات درون خانواده اصلي تاثيرات پاياني بر مسير زندگي فرزندان دارد. عدم امنيت هيجاني ناشي از رشد كردن در معرض اختلافات والدين، تبعاتي را به دنبال دارد مانند برقراري ارتباطات جنسي در سنين پايين، ازدواج زودرس، ترك منزل والدين و زندگي كردن با جنس مخالف به شكل غيررسمي، بچه‌دار شدن بدون ازدواج و طلاق. هر يك از اين عواقب خطر اختلاف و عدم ثبات را در روابط نزديك بعدي افزايش مي‌دهد.

هـ. موقعيت اجتماعي اقتصادي Socioeconomic status (SES)

تعارضات زناشويي والدين با عدم توانايي كودكان براي تمركز بر تكاليف درسي،‌افت تحصيلي، ترك تحصيل و به تبع آن عدم موفقيت شغلي و مالي در آينده ايشان همراه است. سطح پايين شغلي و درآمد كم، به نوبه خود ب اختلافات زناشويي و طلاق رابطه دارند.

2- ارتباط كاذب A spurious association

برخي عقيده دارند رابطه مشاهده شده ميان كيفيت ازدواج والدين و كودكان غيرواقعي است. آنها مي‌گويند كه برخي از مشخصات فردي والدين كه احتمال تعارض زناشويي را بالا مي‌برد از طريق وراثت (ژن) منتقل ميشود: كشف اين نكته كه طلاق در دوقلوهاي تك تخمكي بيشتر از دو تخمكي‌هاست و اينكه ژن‌ها افراد را مستعد به درگير شدن در رفتارهايي مي‌كنند كه خطر قطع شدن رابطه زناشويي را افزايش مي‌دهد. در ضمن ممكن است رگه‌هاي شخصيتي والدين از طريق تجربيات اجتماعي ايشان نيز به صورت غيرمستقيم به كودكان منتقل گردد (مثلاً تاثير مشخصات والدين بر چگونگي رابطه والد- كودك). بنابراين برخلاف فرضيه اول كه بيان مي‌دارد موارد ياد گرفته شده (مثل مهارتهاي ارتباطي ضعيف، يا تجربه عواطف منفي) اثرات كيفيت رابطه زناشويي والدين را بر كيفيت اين رابطه در كودكانشان تعديل مي‌نمايد، فرضيه دوم پيشنهاد مي‌كند كه مشخصات والدين علاوه بر كيفيت زناشويي، بر شخصيت كودكان،‌حوادث كليدي در زندگي و وضعيت اجتماعي اقتصادي آنان تاثير دارد. مشخصات كودكان، به نوبه خود، بر ازدواج والدين و كيفيت ازدواج كودكان موجود است. يعني اگر بتوانيم تاثير كليه خصوصيات والدين را حذف نماييم هيچ ارتباط معني‌داري ميان كيفيت ازدواج در والدين و كودكان وجود نخواهد داشت.

روش مطالعه:

مطالعه در سال 1980 بر روي افراد متاهل در صورتي كه هر دو زوج با هم زندگي مي‌كردند و سن آنها 55 سال يا كمتر بود، به صورت مصاحيه تلفني صورت پذيرفت (انتخاب تصادفي شماره تلفن براي تماس با فرد اول و تماس دوم براي مصاحبه با همسر). 78% از اين افراد مصاحبه را به صورت كامل پاسخ دادند. اين نمونه 2033 نفري كه نمايانگر جمعيت عمومي كشور آمريكا بودند در سالهاي 1983، 1988، 1992 و 1997 مورد تماس مجدد قرار گرفتند (با ميزان پاسخ‌دهي 78%، 66%، 58% و 53% از نمونه اصلي). درس سالهاي 1992 و 1997 فرزندان آنها با شرط سني 19 سال يا بيشتر در زمان مصاحبه و در صورتي كه در سال 1980 با والدين خود در خانه زندگي مي‌نمودند، انتخاب شدند. والدين نام و شماره تماس فرزندان خود را در اختيار محققين قرار دادند، كه با 88% اين افراد تماس برقرار شد و 77% آنها مصاحبه را بنحو كامل برگزار كردند. اگر در خانواده‌اي نيز بيش از يك فرزند وجود داشت يكي از آنها به صورت تصادفي انتخاب مي‌شد. در مجموع 471 فرزند در سال 1992 و 220 فرزند در سال 1997 (كه در اين زمان به 19 سالگي مي‌رسيدند) مورد مصاحبه قرار گرفتند و تجزيه و تحليل بر روي 274 فرزند كه در مصاحبه سال 1997 متاهل محسوب ميشدند صورت گرفت. متغيرهاي مطالعه عبارت بودند از: كيفيت ازدواج والدين، كيفيت ازدواج فرزندان، خصوصيات والدين، خاطرات فرزندان از تعارضات والدين،‌ ارتباطات كودك- والد، خصوصيات فرزندان.

نتايج و بحث:

 اولاً: نتايج ما نشان داد گزارش والدين از تعارضات زناشويي در سال 1980 (وقتي فرزندان به طور متوسط 13 ساله بودند) گزارش فرزندان آنان را از اختلافات زناشويي خود در سال 1997 (وقتي فرزندان به طور متوسط 30 ساله بودند) پيش‌بيني مي‌كرد. نتايج ما با مطالعات قبلي كه بر نقش خصوصيات پيش از ازدواج همسران در شكل‌گيري ازدواج تاكيد دارند، همخواني داشت.

ثانياً: وقتي ما تعدادي از مشخصات والدين را (سطح تحصيلات، درآمد، مذهب،‌ عواطف منفي، سن ازدواج، طلاق قبلي) كه مي‌توانست بر كيفيت ازدواج هر دو نسل تاثير داشته باشد حذف نموديم، رابطه ميان تعارض زناشويي والدين و فرزندان آنان معني‌دار باقي ماند (گرچه امكان حذف تمامي خصوصيات وجود نداشت). بنابراين، شواهد قوي اين مطالعه نشان مي‌دهد كه يك رابطه علي ميان كيفيت ازدواج والدين و كيفيت ازدواج فرزندان وجود دارد و نمي‌تواند يك رابطه كاذب باشد.

ثالثاً: پرسش ما مبني بر اينكه چه متغيرهايي ارتباط ميان كيفيت ازدواج را در والدين و فرزندانشان تعديل مي‌كنند به اين نتيجه منتهي شد كه مطابق با ديدگاه يادگيري مشاهده‌اي چنين تاثيري قابل توجيه است. بنابر ديدگاه فوق كودكان در معرض رفتارهاي والدين مي‌باشند، اطلاعات ناشي از تعاملات آنان را پردازش و ذخيره مي‌كنند،‌و اين رفتارها را در ازدواج خود بازسازي مي‌نمايند. تاييد اين فرضيه بر اين اساس بود كه دلايل والدين و فرزندان براي توضيح كيفيت ازدواج والدين، با يكديگر ارتباط مثبت داشتند و كنترل نمودن دلايل فرزندان در مورد ازدواج والدين ارتباط ميان تعارض زناشويي كودكان و والدين را حذف يا ضعيف مي‌كرد. از آنجايي كه سنجش اين توضيحات بيشتر به شكل گذشته نگر و بر اساس ادراك كودكان از روابط والدينشان (در سال 1980) صورت گرفت اين نتيجه‌گيري بيشتر پيشنهادي است تا اينكه قوياً قابل دفاع باشد. ما براي متغيرهاي ديگر اثر تعديل كننده مهمي پيدا نكرديم. يعني اثرات تعارض زناشويي والدين مستقل از اين امر بود كه نهايتاً ازدواج به طلاق منجر بشود يا خير. همينطور تجربيات فرزندان پس از جداشدن از خانواده اصلي اين تاثير را نداشت. به نظر مي‌رسد عواطف منفي فرزندان نيز بيشتر نتيجه كيفيت ازدواج آنان باشد تا دليلي براي بروز آن. اين متغير نيز اثر واسطه‌اي بر انتقال كيفيت ازدواج والدين به فرزندان نداشت. مطالعه حاضر دليلي نيز به نفع تاثير ارتباطات والد- كودك بر انتقال كيفيت زناشويي از والدين به فرزندان پيدا نكرد كه اين يافته با يافته‌هاي دو مطالعه قبلي هماهنگي نداشت. البته اين نتايج نيز بر اساس گزارشات گذشته نگر بدست آمد و مبناي مشاهده‌اي مستقيم نداشت. بنابراين نمي‌توان امكان تاثيرگذاري ابعاد خاص تعامل كودك- والد را بر اثرات دراز مدت‌تر كيفيت مشكلات زناشويي والدين بر كودكان ناديده انگاشت. شايد دليل يافته فوق اين نكته باشد كه تعاملات ناسازگارانه نسبت به تعاملات هماهنگ غيرطبيعي‌تر هستند بنابراين توسط فرزندان بيشتر مورد توجه قرار مي‌گيرد و بيشتر پردازش ميشوند. مطالعات نشان مي‌دهد كه فرزندان نسبت به خشم و تعارض والدين واكنش‌هاي فيزيولوژيك و هيجاني شديد نشان مي‌دهند. برخي از مشكلات ارتباطي والدين با يكديگر مانند حسادت (ترديد در وفاداري)، عصباني شدن، انتقاد كردن، صحبت نكردن با همسر، و تمايل بر غلبه بر ديگري در اين جريان سهم بيشتري دارند. بنابراين كودكان وقتي با والدين مشكل آفرين زندگي مي‌كنند از آنان رفتارهاي بين فردي مشكل‌زا را مي‌اموزند.

چهارم: اين نيمه تاريك زندگي زناشويي والدين است كه بر كيفيت ازدواج فرزندان تاثير مي‌گذرد نه نيمه روشن آن. پنجم: نتايج نشان داد مشكلات زناشويي فرزندان نه تنها به سطح تعارضات والدين كاملاً حساس است بلكه با تغيير اين مشكلات چه در جهت بهبودي و چه در جهت وخيم شدن، زندگي زناشويي فرزندان هم بهتر يا بدتر ميشود. خلاصه اين كه مطالعه اخير قوي‌ترين شواهد موجود را بدست مي‌دهد به نفع اين مطلب كه كيفيت ازدواج (آنگونه كه توسط همسران گزارش مي‌گردد) به فرزندان منتقل ميشود و اين مسئله با وجود كنترل كردن ساير مشخصات والدين كه مي‌تواند بر ازدواج فرزندان موثر باشد همچنان صدق مي‌كند. ديگر اينكه اين تظاهرات منفي رفتار والدين مي‌باشد كه بر كودكان موثر است. بنابراين افراد با آسيب پذيري‌ها و زمينه‌هاي رفتاري مشكل‌زايي كه در خانواده خويش آموخته‌اند وارد زندگي زناشويي ميشوند. اگر كيفيت زندگي زناشويي والدين تغيير كند، در اينده رابطه زناشويي فرزندان نيز متناسب با آن تغيير پيدا مي‌كند. در اين مطالعه رابطه والد- كودك بر انتقال اين كيفيت ميان نسل‌ها موثر نبوده است گرچه چنين نتيجه‌گيري مي‌تواند به ماهيت گذشته‌نگر مطالعه و ضعف مقياس كاربردي ما براي سنجش رابطه كودك- والد به شكل رفتارهاي قابل مشاهده مربوط باشد. دو فرضيه قابل قبول‌تر اين است كه كيفيت ازدواج از طريق مشاهده مستقيم رفتار والدين يا تداخل در روابط كودك-والد نيز منتقل مي‌گردد.

           

                                                       تهیه شده توسط: " انجمن روانپزشکی کودک ونوجوان ایران "



منوی پایگاه
Skip Navigation Links
 
 
                      

    صفحه اول   درباره پایگاه   راهنما   نقشه پایگاه  تماس با پایگاه
Copyright  © 2002-2008 Iran Electronic Medical Services