در مديريت سوگ با چهار تكليف كلي روبرو هستيم كه در هر گروه سني و هر نوع سوگ مطرح ميباشد اين چهار تكليف شامل موارد زير است:
1- درك و فهم مرگ
2- سوگواري
3- ياد بود
4- تداوم و پيشروي
1- درك و فهم مرگ (understanding)
به راستي اگر بخواهيم از دريچه چشم كودكان به مرگ نگاه كنيم آن را چگونه ميبينيم؟ متأسفانه از آنجا كه بچهها همانند بزرگسالان توانايي به كلام درآوردن فكر و احساسشان را ندارند، كار براي ما اندكي مشكل ميشود و ما بايد از زواياي مختلف به افكار و ذهنيات آنها پي ببريم. در اين جا ما با دو مسئله مواجه هستيم:
الف) درك بچهها از مرگ چگونه است؟ آيا كودك يك ساله چيزي از مرگ مادرش ميفهمد؟ او سوگ را چگونه ميگذراند و چه علائمي از خود بروز ميدهد؟
ب) ما به عنوان يك بزرگسال مرگ را چگونه براي كودكان در سنين مختلف رشد تعريف كنيم؟ به كار بردن چه كلمات و جملاتي بهتر است؟ چه چيزهايي را نبايد بگوييم؟ و در برابر سوالاتي كه پاسخش را نميدانيم چه بايد بكنيم؟
بايد بدانيم كه درك بچهها از مرگ متناسب با رشد آنها تغيير مييابد. آنان در مراحل مختلف زندگي مرگ را به گونهاي خاص درك و تعبير ميكنند و اين ادراكات مختلف روي چگونگي سوگواري آنها تاثير ميگذارد. اگر بدانيم در هر مرحله تكاملي، كودك مرگ را چگونه معني ميكند ميتوانيم با پاسخهاي مناسب و قابل پيشبيني وارد عمل شويم.
سن صفر تا 2 سالگي: طبق نظريه پياژه در اين مرحله سني (مرحله حسي- حركتي) تا زماني كه چيزي در حوزه بينايي كودك اتفاق افتاد برايش وجود خارجي دارد و وقتي از حوزه بينايي وي خارج شد، ديگر نيست خواهد بود. (out of sight out of mind) انجام بازيهايي مانند قايم باشك يا پنهان و پيدا كردن اشياء پس از 6 ماهگي به رشد اين مفهوم در ذهن كودك كمك ميكنند كه چيزها و افراد وجود دارند. حتي اگر ما نتوانيم آنها را ببينيم. به تدريج كه كودك وارد نيمه دوم سال دوم ميشود مفهوم بقاي شئي رخ ميدهد يعني داشتن يك تصوير ذهني از يك شي، زماني كه آن شي حضور ندارد و ديده نميشود. مادر در اين مرحله از نظر ذهني براي كودك وجود دارد حتي اگر ديده نشود. وقتي كودك به اين مرحله از رشد ميرسد مطمئناً نبود مادر براي وي قابل تشخيص است و در او واكنشهايي ايجاد ميكند. طبق نظريه جان بالبي (John Bowlby) انتظار داريم بچهها مراقبتي قابل پيشبيني را از واكنشهاي رفتاري و هيجاني نسبت به فقدان والد از خود بروز دهند كه شامل سه مرحله است:
يك: اعتراض
مرحلهاي كه با اضطراب جدايي از والد همراه ميباشد. كودك به وضعيت موجود معترض است، گريه ميكند، خواستار برگشت مادر است و به روشهاي مختلفي متوسل ميشود تا دوباره به مادر ملحق شود.
دو: نوميدي
گاهي اين مرحله را مرحله سوگ يا داغديدگي نيز مينامند. در اين شرايط كودك يك اشتغال ذهني مداوم و طولاني با بازگشت مادر دارد در حاليكه از اين بازگشت نوميد است. ظاهري غمگين دارد و زود زير گريه ميزند.
سه: انزوا
كودك منزوي و گوشهگير است و از نظر هيجاني از مادر جدا شده است. موارد فوق نشان ميدهد برخلاف نظريات قديميتر روانپزشكي، كودكان حتي در اين دوره سني نيز سوگ را تجربه ميكنند و از دست دادن شي محبوب براي آنها همراه با پاسخهاي هيجاني و رفتاري است كه از طريق آنها ميتوان اين موضوع را فهميد كه گرچه كودك توانايي بيان نمودن افكارش را ندارد ولي نبود مادر را ميفهمد و از آن اندوهگين و ناراحت است. سن 2-7 سالگي:
در اين مرحله سني و رشد شناختي، كودك فكر ميكند مرگ يك پديد گذرا، موقتي و قابل برگشت است. مثل مسافرتي كه بازگشت دارد، چيزي شبيه خواب. كودك اينچگونه فكر ميكند كه بعضي از عملكردهاي انسان مثل تفكر و احساس، پس از مرگ ادامه مييابد. ممكن است بينديشد كه تفكر و اعمال او باعث مرگ عزيزش شده و مسئول آنچه در پيرامونش اتفاق افتاده ميباشد، به همين دليل احساس گناه و ترس از كيفر و مجازات پيدا ميكند. طبيعي است كه اين مسئله برخاسته از تفكر ويژه اين مرحله سني است كه كودك بين دو واقعهاي كه همزمان رخ ميدهد رابطه علت و معلولي برقرار ميكند (تفكر جادويي). مثلاً اگر كودك طي مشاجرهاي به خواهر يا برادرش گفته باشد كه وي را دوست ندارد و آرزو دارد كه او بميرد و تصادفاً نيز چنين اتفاقي رخ دهد، كودك فكر ميكند حرف و عمل او باعث مرگ خواهرش شده است. كودك ممكن است فكر كند مرگ شبيه خواب است و اين مسئله شايد ترس از خواب و تاريكي را در كودك ايجاد كند، بنابراين لازم است در اين مورد به كودك اطمينان خاطر داده شود. در اين مرحله، كودكان تخمين نادرستي از عمر و زندگي بشر دارند. مثلاً ممكن است فكر كنند انسانها خيلي طولاني حتي بيشتر از 150 سال عمر ميكنند. يك كودك 5 ساله نميفهمد كه مرده ديگر بر نميگردد در نتيجه ممكن است بخواهد نامهاي را ديكته كند تا براي شخص مرده فرستاده شود. در اين سن كودكان معمولاً در بيان احساسشان مشكلي ندارند و آن را راحت و روشن بيان ميكنند گرچه حقيقتاً ماهيت مرگ را نميفهمند.
سن 7-12 سالگي:
بچههاي كنجكاو در اين مرحله سني تمايل دارند جزئيات تولد، مرگ و تفاوتهاي جنسي را بدانند و سوالات زيادي برايشان مطرح ميشود. كمكم در نظر آنان مرگ به عنوان يك پديده اجتنابناپذير و جهانشمول پذيرفته ميشود. اينكه با مرگ تمام عملكردهاي بدن انسان متوقف ميشود و انسانهاي مرده نميتوانند نفس بكشند، حركت كنند، بشنوند، ببينند، احساس كنند، بينديشند و .... معني پيدا ميكند. ميتوانند اعتقاداتي را كه در مورد زندگي پس از مرگ است درك كنند و تخمين درستي از طول زندگي افراد داشته باشند. افكار و نگراني آنها از مرگ جنبه منطقي پيدا ميكند. هنوز در اين مرحله سني كودكان ممكن است فكر كنند افراد خيلي پير و خيلي ناتوان و آنهايي كه قادر به حركت نيستند، ميميرند. ممكن است راجع به علل مرگ مثل جنگ، طوفان، زلزله، بيماري، قتل، حوادث اتومبيل، هواپيما و ... سوالاتي بكنند. يك كودك 10 ساله ميفهمد مرگ چيست اما در بيان احساسش مانند يك كودك 5 ساله راحت نيست، او راجع به شخص مرده در دفترچه خاطراتش چيزهايي مينويسد و آن را پنهان نگه ميدارد و مايل نيست در آن خاطرات و احساسات با كسي شريك شود. سنين نوجواني: گرچه نوجوانان مرگ را به عنوان يك فرآيند طبيعي ميپندارند ولي آن را خيلي دور ميبينند چرا كه غوطهور در شكل دادن به زندگيشان هستند. انكار مرگ در نوجوانان جدي است. آنها معمولاً احساس ميكنند كه مرگ در اثر كهولت سن يا بيماري جدي ايجاد ميشود و به راحتي نميپذيرند كه ممكن است هر واقعه يا تصادفي منجر به مرگ شود. به همين دليل رفتارهاي پرخطر در نوجوانان زياد مشاهده ميشود. نوجوانان در مورد مرگ با همسالان خود راحتتر صحبت ميكنند تا با يك بزرگسال. بهتر است بدانيم در شناخت و درك كودكان از مرگ سه مسئله مهم تاثيرگذار است:
1- سن و رشد شناختي آنها
2- تفكر جادويي (پيشتر توضيح داده شد)
3- عقايد كليشهاي شايع راجع به مرگ طبيعي است افكار كليشهاي شايع پيرامون مرگ درك و شناخت درست آن را دچار مشكل ميكند. در اين قسمت عناوين تعدادي از آنها يادآوري ميشود:
- پدر به يك مسافرت طولاني رفت.
- اين خواست خدا بود، خدا او را از ما گرفت.
- خدا او را از ما گرفت چون خيلي خوب بود، آدمهاي خوب زياد عمر نميكنند.
- او مادرش را از دست داد.
- او تو را از آسمانها نگاه ميكند (بنابراين بهتر است بچه خوبي باشي).
- مادربزرگ به خواب عميقي فرو رفته است.
2- سوگواري (Grieving)
وقتي كسي كه دوستش داريد ميميرد، احساس كرختي، بهت، گيجي، ناباوري و اعتراض داريد احساس آشفتگي ميكنيد، بيقراريد و زياد گريه ميكنيد. ممكن است احساس گناه داشته باشيد، شايد شما ميتوانستيد به او كمك كنيد، اما نميدانستيد كجا و چگونه؟ شما عصباني هستيد، از جهان، از مردم، از شرايطي كه پيش آمده، احساس تنهايي ميكنيد و احساس تنهايي بزرگترين مشكل و ناراحتي در جريان سوگواري است، .... بنابر نظر اكثر انديشمنداني كه در مورد سوگ تحقيق كردهاند هنگامي كه ما با مرگ عزيزي روبرو ميشويم چهار مرحله را ميگذرانيم گرچه در افراد مختلف ممكن است مدت و زمان عبور از اين مراحل با هم متفاوت باشد و يا مراحل با هم تداخل داشته باشد، مهم است بدانيم سوگ يك فرآيند است كه بتدريج كه شخص در آن جلو ميرود، احساس و افكارش تغيير و تعديل مييابد. به خصوص در مورد كودكان ما نميتوانيم انتظار داشته باشيم بتوانيم مرگ را فوراً شرح دهيم و كودك هم نميتواند به سرعت و بلافاصله آن را حل كند. گاه حتي تا نوجواني طول ميكشد تا كودك در يابد كه چه اتفاقي رخ داده و مرگ چيست. چهار مرحله سوگ عبارتند از:
الف) شوك و انكار
در اين مرحله احساس كرختي و باور نكردن مرگ، غالب است. شركت در مراسم سوگواري، حضور ساير اقوام و خويشاوندان كمك ميكند تا كودك بتدريج در يك محيط حمايتگر مرگ را پذيرا شود.
ب) جستجو و چانه زدن
كودك به نبود عزيز از دست رفته معترض است، به جستجوي او بر ميخيزد، بازگشت وي را ميخواهد، التماس ميكند، خشم دارد،..... (به جستجوي تو بر درگاه كوي ميگريم، در آستانه دريا و علف به جستجوي تو در معبر بادها ميگريم، در چهار راه فصول در چهارچوب شكسته پنجرهاي كه آسمان ابر آلوده را قابي كهنه ميگيرد.
ج) نوميدي و در هم ريختگي
كودك از بازگشت عزيز از دست رفته نوميد است، ظاهري غمگين دارد،ممكن است گوشهگير و منزوي شود، يا خشمگين و عصباني باشد، گاه سر كلاس ناگهان زير گريه ميزند، ممكن است به والد بازمانده چسبندگي پيدا كند و .... (به انتظار تصوير تو اين دفتر خالي تا چند، تا چند ورق خواهد خورد).
د) بهبود و سازمانيابي مجدد
به تدريج كودك از تمركز بر روي مرده به زندگيش بر ميگردد، عملكرد او در مدرسه بهتر ميشود و فعاليتهاي قبل را از سر ميگيرد. (پس به هيئت گنجي درآمدي، بايسته و آزانگيز، گنجي از آن دست كه تملك خاك را و دياران را از اين سان دلپذير كرده است). شايعترين احساسات،افكار و رفتارهايي كه در كودكان سوگوار ديده ميشود شامل موارد زير است: روياي شخص مرده، تقليد رفتارهاي او، بازگو كردن وقايع مرگ و خاطرات شخص از دست رفته و مراسم عزا، جستجوي اطلاعات پزشكي در مورد علت مرگ، چسبندگي به والد بازمانده و احساس نگراني راجع به سلامتي او، مشكل توجه و تمركز روي تكاليف درسي و خانگي، طرد كردن دوستان قديم و جستجوي دوستان جديدي كه تجربه مشابهي داشتهاند و ....
3- يادبود (Commemorating)
اين سومين تكليف روانشناختي در هنگام سوگ است. بچهها نياز دارند راههايي را براي به خاطر سپردن شخص يا حيوان مرده و شئي از دست رفته يا گم شده پيدا كنند. مثلاً ممكن است دانشآموزان يك كلاس به ياد بود معلم و يا همكلاسي خود گلي را در حياط مدرسه بكارند، كتابي را به كتابخانه تقديم بكنند يا دفترچه خاطراتي تهيه كنند تا هر كس خاطره و يادداشتي بر آن بنويسد.
4- ادامه دادن و پيش رفتن (Going on)
بچهها دوباره توانايي پيدا ميكنند دوست داشتن را تجربه كنند و از زندگي لذت ببرند. اين به معناي فراموش كردن شخص يا شي از دست رفته نيست، بلكه آنها خاطرات شخص مرده را يادآوري و بازگو مينمايند ولي احساس اندوه شديد آنها كاهش يافته است. همچنين در ضمن احترام و محبت براي عزيز از دست رفته،زمانهايي را به يادآوري و تجديد خاطرات او اختصاص ميدهند در عين حال كه، زندگي معمول خود را ادامه ميدهند. { پدر سارا 2 سال پيش مرده بود. اكنون سارا فكر ميكرد لازم نيست هر ماه سر خاك او برود. حالا ميتوانست به پارك برود، به جايي كه اوقات زيادي را در آنجا به پدر گذرانده بود. او ميگفت: من ميتوانم پدرم را در ذهنم به خاطر بياورم}. و اما در مقابل يك كودك سوگوار، به عنوان والد، بزرگتر و يا نظام حمايتي پيرامون او چه اقداماتي را بايد انجام دهيم و چه كارهايي را نبايد انجام دهيم.
1- در پاسخ به سوالات كودك در مورد چگونگي اتفاق و ماهيت مرگ نبايد داستان پردازي كنيم يا اطلاعات مبهم و پيچيده به كودك بدهيم. اطلاعاتي كه از حوزه درك كودك خارج است او را گيچ و پريشان ميكند. بايد به شكلي ساده و همراه با صداقت سوالات وي را پاسخ دهيم. البته در توضيح مرگ حتماً مرحله رشد شناختي كودكان را درنظر ميگيريم. يكي از متخصصين پيشنهاد ميكند كه در مورد تعريف مرگ به سادگي بگوييم: او فوت كرد، يعني بدنش ديگر كار نميكند، يعني نميتواند غذا بخورد، راه برود، فكر كند، احساس كند، خيلي ناراحت كننده است ما او را خيلي دوست داشتيم و ... ما ميتوانيم مراسمي بگيريم و در اين مراسم از او خداحافظي كنيم و ...
2- حقايق را به كودك بگوييم و از دروغ اجتناب كنيم. مثلاً در صورتي كه گربه فرزند ما زير ماشين رفته و مرده است به جاي آنكه بگوييم: نميدانم، من خبر ندارم چي شد، شايد همين اطراف باشد، شايد برگردد، به يك خواب عميق رفت و ... بهتر است واقعيت را توضيح دهيم كه گربه تو چگونه مرد، كجا آسيب ديد و ما پس از آن چه كرديم؟ براي زنده ماندنش تلاش كرديم ولي تلاش ما نتيجهاي نداد .... او را در گوشه باغچه خاك كرديم و...
3- اجازه بدهيد بچهها بدانند فرد در گذشته ديگر به زندگي باز نخواهد گشت اما ما او را فراموش نميكنيم و در خاطر ما خواهد ماند.
4- اجازه دهيد بچهها آزادانه و راحت حرف بزنند، صحبت كنند و سوالات خود را مطرح كنند. از پرسش كودكان نترسيد، پاسخ هر سوالي را كه نميدانيد به راحتي بگوييد كه نميدانم ولي ميتوانيم از فرد ديگري بپرسيم. مطمئناً ما پاسخ همه سوالات را نميدانيم ممكن است در پاسخ به بعضي سوالات مانند ماهيت و چگونگي مرگ كه نياز به رشد تفكر انتزاعي دارد بگوييد چيزهايي هست كه وقتي بزرگ شدي ميفهمي.
5- اجازه دهيد بچهها احساسات خود را بيرون بريزند و آنها را به كلام تبديل كنند. من ناراحتم، غمگينم، گريهام ميگيرد،احساس تنهايي ميكنم،ميترسم كه پدرم را نيز از دست بدهمو....
6- اجازه منحصر به فرد بودن را به كودكان بدهيد. هر كودكي با كودك ديگر فرق ميكند،هر كودكي به روش خاص خودش سوگواري ميكند و به شيوه خويش با مرگ روبرو ميشود. يك نفر ممكن است بخواهد مكان كوچكي را براي يادآوري و سوگواري عزيزش اختصاص دهد، ديگري ممكن است بخواهد شعري در اين زمينه بسازد، يك قطعه موسيقي بنوازد يا گلي براي او بكارد شايد كودكي دوست داشته باشد عكس عزيز از دست رفته را بالاي تخت خوابش بگذارد، ديگري از خاطرات او صحبت ميكند، يكي در تنهايي و خلوت ميگريد، احساسش را مينويسد و ....
7- اجازه دهيد بچهها به نحوي كه دوست دارند در مراسم شركت داشته باشند: عكس بابا را اينجا بگذاريم .... عصا و كلاه پدربزرگ را نگه داريم... زنگوله گربهام را اينجا آويزان كنيم، اينجا خاكش كنيم و....
8- احساسات خود را نشان دهيد و از آشكار كردن اندوهتان نترسيد. اگر ناراحتيم و ميخواهيم گريه كنيم چرا اين كار را نكنيم؟ پيام ما به كودك اين است كه مرگ قابل انكار نميباشد بنابراين آنها نيز مرگ را انكار نخواهند كرد و خود را در اين اندوه تنها نخواهند يافت.
9- از احساسات مختلف كودكان آگاه باشيد و آنها را بپذيريد، مانند احساس خشم، گناه، غم، انكار و بيتفاوتي و .... 10- ميتوانيد اجازه دهيد كودك جسد و چنازه شخص يا حيوان مرده را ببيند در صورتي كه آسيب و تغيير فيزيكي شديد در آن رخ نداده نباشد و خود كودك نيز مايل به اين كار باشد.
11- اجازه دهيد كودكان در مراسم سوگواري شركت كنند و راجع به مراسم نظر بدهند.
12- از مناسك و آداب و رسوم براي حل سوگ استفاده كنيد. مثل كشيدن نقاشي، نوشتن خاطرات، نگهداشتن اشياء و يادگاري از شخص مرده، جمعآوري عكسهاي او و....
13- براي سوگواري و انجام آن (قبرستان،خاك كردن حيوان خانگي كودك در گوشه حياط يا باغچه و ....) مكاني را مشخص كنيد. چگونه به سوالات بچهها در مورد مرگ و سوگ پاسخ دهيم؟ ذهن خلاق كودكان در برابر هر پديدهاي با سوالات گوناگون دست وپنجه نرم ميكند و مرگ به عنوان مهمترين حقيقت زندگي از اين قاعده مستثني نيست. پرسشهاي كودكان را ميتوان به چند دسته كلي تقسيم كرد:
1- سوالاتي از خدا مثل اينكه چرا مادر مرا كشتي؟ چرا مادر مرا از من گرفتي؟ ممكن است سوالاتي از اين قبيل در ذهن كودك وجود داشته باشد اما به علت ترس و احساس گناه آنها را بيان نكند، در نتيجه منجر به خشم پنهاني نسبت به خدا گردد. چون اين فكر يا سوال بيان نميشود قاعدتاً برخوردي جهت حل آن نيز صورت نميگيرد بنابراين ممكن است سالها احساس خشم و گناه با كودك باقي بماند. بهترين كار در اين مورد آن است كه اجازه حرف زدن و بيان كردن احساس را به كودك بدهيم و با جملهاي كه نشان از همدردي دارد احساس او را به وي برگردانيم. مثلاً به نظر ميرسد از خدا عصباني هستي؟ سپس راجع به اين خشم صحبت كنيم. از او بخواهيم صحنه مرگ را تجسم كند، اتفاقاتي را كه در آن لحظه رخ داده و عواملي را كه به مرگ منجر شده بازگو كند، حتي ميتواند تصاويري از آن موقعيت بكشد. ميتوانيم از طريق بازي با كودك به او اين اجازه را بدهيم كه احساس و حرفش را مطرح نمايد. بدين صورت كودك ميفهمد دقيقاً چه رخ داده است: تقصير خدا نيست، تقصير هيچ كس نيست. به هيچ وجه در مقابله با اولين كلمات كودك با برخوردها و صبحتهايي چون موارد زير راه بروز احساس او را نبنديم و آن را تبديل به يك تعارض نكنيم اين چه حرفيست كه تو ميزني؟ گناه دارد. ميداني اين حرف يك گناه بزرگ است؟ با چنين كلماتي نه تنها خشم كودك را فرو ننشاندهايد، بلكه در او احساس گناه نيز به وجود آوردهايد و كودك را ميان احساسات متتناقص سرگردان كردهايد.
2- سوالاتي درباره شخص مرده موقعي كه ميمرد چه فكري داشت؟ آيا به من فكر ميكرد؟ آيا درد ميكشيد؟ آيا خيلي جان دادنش سخت بود؟ آيا دكتر گفت كه او خيلي رنج برده؟ آيا دكتر ميگفت كه ..... آيا شما مرگ او را ديدهايد؟ در آن لحظه چه حرفي زد؟ راجع به من هم حرفي زد؟ از دست من ناراحت نبود؟ حقيقت اين است كه گاهي بچهها اوضاع را بدتر از آنچه واقعاً رخ داده تصور ميكنند. بهتر است به كودكان اجازه دهيم سوالاتشان را بپرسند و فكر نكنيم پرسش و پاسخ دادن در اين باب باعث ميشود كودك به مرگ عزيز از دست رفته بيشتر فكر كند و افسردهتر شود. بايد شرايطي را فراهم كنيم كه كودك تمام احساسات و انديشههاي درونياش را كه گاه با گناه، گاه با ترس، و گاه با شرم..... همراه است بيرون بريزد. در اين گونه موارد معمولاً پرسش او را به خودش بر ميگردانيم: تو فكر ميكني مادر موقع مرگ چه حالتي داشت؟ به چه فكر ميكرد؟ چون اكثراً سوالات كودك برخاسته از فكري است كه آن را به طور غيرمستقيم بيان ميكند و در جستجوي اطمينانيابي و همدردي است. تا زماني كه از وي نخواهيم افكارش را مطرح كند نميدانيم از چه رنج ميبرد و قاعدتاً نميتوانيم به وي كمكي كنيم. ميتوانيم به او بگوييم سوالاتش را بنويسد يا از كسي كه در لحظه مرگ حضور داشته براي پاسخ كمك بخواهد. ممكن است كودك چنين چيزي در ذهنش باشد: تصور ميكنم آن لحظه خون زيادي از او رفته و خيلي درد داشته، آيا از دست من ناراحت بود؟ آخر روز قبل از مرگ كاري از من خواسته بود كه انجام نداده بودم. واقعاً ممكن است كودك در ذهن تصويري به مراتب بدتر از آنچه در حقيقت رخ داده داشته باشد.
3- سوالاتي در مورد فراموش كردن يا نكردن شخص مرده آيا من مادرم را فراموش ميكنم؟ آيا روزي فرا ميرسد كه قيافه او از يادم رفته باشد؟ آيا صداي او را فراموش ميكنم؟ بچهها ميترسند و متنفرند از اينكه يك روز عزيز از دست رفتهشان را فراموش كنند و سعي ميكنند صدا، حالت چهره، لبخند، طرز راه رفتن، نشستن، برخاستن و حركات او را مرتب به ياد بياورند. ناراحتند كه چرا صداي او را در ذهنشان نميشوند. بدترين كار اين است كه واكنش و پاسخ ما يكي ازموارد زير باشد: - عزيزم گريه نكن يه روزي همه چيز يادت ميره، همه چيز فراموشت ميشه و حتي يادت نميياد مامانت چه شكلي بوده. يا براي بچههاي بزرگتر بگوييم: زماني ميرسه كه سال به دوازده ماه حتي يادت نميياد كه مادري هم داشتي و سالي يكبار هم سر خاكش نميري، خيلي زود عادت ميكني. گرچه ممكن است مسئله فوق يك واقعيت باشد ولي در مرحله حاد سوگ يك واقعيت غيرقابل قبول، زجرآور و گناه آلود براي كودك است كه به خاطر آن خود را مستوجب تنبيه و مجازات ميداند.
جمع كردن وسايلي كه يادآور خاطرات شخص مرده است
گاهي ما فكر ميكنيم با جمع كردن لباسها، وسايل شخصي، آلبوم عكس و فيلمهايي كه مربوط به عزيز از دست رفته است باعث ميشويم كودك كمتر در معرض محركات دردناك قرار بگيرد و زودتر همه اتفاقات را فراموش كند. ولي واقعيت اين است كه وقتي كودك مدام از اين ترس آزار ميبيند كه مبادا به فراموشي برسد چرا ما بايد با عملكردمان اين ترس را تشديد كنيم؟ بايد آنچه را كه كودك مايل است از وسايل عزيز از دست رفته نگه دارد، در اختيار او بگذاريم. براي كاستن احساس فراموشي ميتوانيم آلبومي از عكسهاي او را در اختيار كودك بگذاريم. به او بگوييم ميتواند از آشنايان و اقوام بخواهد اگر عكسي از عزيزش دارند براي او بفرستند، فيلم ويدئويي وي را نگاه كند، تصوير او را نقاشي كند، قاب عكسي از او بالاي سرش، كنار تختش بگذارد، ميتوانيم از خاطرات او براي كودك بگوييم و ... اينها همه تكنيكهايي هستند كه كمك ميكند ترس كودك از به فراموشي سپردن عزيز از دست رفته كاهش يابد.
4- سوالاتي در مورد اسرار و رازها چرا هيچ كس راجع به پدرم با من صحبت نميكند؟ چرا هيچ يادگاري يا عكسي از او نيست؟ چرا همه وسايلش را پنهان كردهايد؟ گاه رخ ميدهد مرگ پدر يا مادر براي كودك در هالهاي از ابهام باقي ميماند و هيچكس، هيچ چيز راجع به عزيز از دست رفته براي وي نميگويد. سوالات او همزمان با رشد شناختياش با وي بزرگ ميشود و يك كنجكاوي قوي در كودك شكل ميگيرد كه مثلاً وقتي يكسال داشته و پدرش در جنگ كشته شده است چگونه اين اتفاق رخ داده؟ كجا كشته شده، چه كساني هنگام مرگ او حضور داشتهاند و يا اگر در زايمان وي مادر از دست رفته، دقيقاً چه پيش آمده؟ چقدر تلخ است كه كودك هم در سوگ طولاني عزيز از دست رفته در جا ميزند و هم نميتواند راجع به آن صحبت كند و از پرسيدن در مورد اين موضوع منع ميشود. اطلاعات ناقصي كه به طور كجدار و مريز، كودك از پيرامون خود گرفته، ممكن است منجر به شكلگيري هسته گناه، سرزنش خود، ترس و يا كنجكاوي عميق شود. پاسخگويي با صداقت و گفتن حقيقت به كودك كمك ميكند تا سوگ كودك به يك پديده پيچيده و حل نشده تبديل نگردد.
5- سوالاتي درباره حقايق موجود زماني كه پدرم مرد، واقعاً چه رخ داد؟ چه پيش آمد؟ چگونه كشته شد؟ چه كساني او را كشتند؟ آياميتوانم جائي را كه او در آن كشته شده ببينم؟
6- سوالاتي درباره اعتقادات رايج مردم ميگويند هميشه آدمهاي خوب و جوان ميميرند؟ آيا معنايش اين است كه من هم ميميرم؟ پدرم خوب است پس ممكن است پدرم نيز بميرد؟ بديهي است چنين نگرشي در كودك اين وحشت را ايجاد ميكند كه ممكن است در سن جواني بميرد. براي رفع اين ترس بايد راجع به چگونگي رخداد مرگ عزيز از دست رفته با وي صحبت كرد.
7- سوالاتي در مورد علت ناتواني براي سوگواري كردن چرا نميتوانم گريه كنم؟ چرا اشكم در نميآيد؟ شايد ما ناآگاهانه پيامهايي را به كودك دادهايم كه مانع از بروز راحت احساسات و عواطف او شده است مانند: تو ديگه مرد شدي، مرد كه گريه نميكند. تو بايد قوي باشي و از مادرت مراقبت كني،چون الان تو ديگر تنها كسي هستي كه با او زندگي ميكني، مادرت به تو نياز دارد. پس بايد قوي و محكم باشي. چه مسئوليت سنگيني را با همين جمله بر دوش كودك ميگذاريم مسئوليتي كه توان سرافراز بيرون آمدن از آن بسيار بسيار مشكل و حتي غير ممكن ست. مطمئناً كودك وقتي ميبيند چنين تواني را ندارد، افسرده، مضطرب و خشمگين ميشود.از سوي ديگر كودك ممكن است فكر كند قوي بودن يعني گريه نكردن. در حاليكه وجود همزمان اين دو با هم تناقض دارد. تشويق كودك براي نشان دادن هيجاناتش كمك ميكند گريه پنهان و فرو خورده خود را آشكار كند.
8- سوالاتي در مورد نگراني از مرگ اطرافيان آيا تو هم ميميري؟ معمولاً بچهها پس از مرگ يك نفر راجعبه مرگ ساير عزيزان حساس و نگران ميشوند. آنان ممكن است نگراني خود را به صورت پرسشهاي تكراري، مراقبت بيش از حد از والد بازمانده، تماس مكرر تلفني از مدرسه باوي، جدا نشدن از وي و چسبندگي به او ..... نشان دهند. بهتر است به كودك بگوييد: من سالم هستم، هيچ مشكل جسمي ندارم و نميخواهم بميرم، من هستم وهر زمان كه نياز به كمك داشتي به تو كمك ميكنم.....
9- سوالاتي در مورد افكار جادويي آيا تقصير من بود كه پدرم مرد؟ بچهها در مرحلهاي از رشد شناختي خود بين دو پديده كه همزمان رخ ميدهد، رابطه علت و معلولي برقرار ميكنند. به فرض اگر كودكي فكر نامطلوبي راجع به برادرش داشته باشد و در همان زمان برادرش كه سوار بر دوچرخه است زمين بخورد و زخمي شود، كودك ميانديشد كه فكر او باعث زمين خوردن و زخمي شدن برادرش شده است. همينطور اگر كودك قبل از مرگ عزيز از دست رفتهاش فكري داشته يا حرفي به وي زده (مثلاً تو را دوست ندارم، خدا كنه كه بميري)، ميانديشد كه فكر يا صحبت او باعث مرگ مثلاً مادرش شده است و اگر چنين چيزي نگفته بود مادرش نميمرد. با توضيح چگونگي مرگ ميتوانيم اين افكار و احساسات را در ذهن كودك تعديل كنيم.
10- سولاتي در مورد بهشت بهشت چيه؟ كجاست؟ چه شكليه؟ بهشت شبيه چيه؟ ميتوانيم كودك را تشويق كنيم در مورد بهشت متني بنويسد يا نقاشي بكشد، اين كار كمك ميكند كودك افكار و احساسش را به نمايش بگذارد. لازم نيست راجع به چيزي كه نميدانيم توضيحات مبهم و پيچيده به كودك بدهيم.
11- سوالاتي در مورد سلامتي آيا شما سالم ميماني و در خطر نيستي؟ چه ميتواني بكني تا خيالم راحت شود كه سالم ميماني؟ بچهها پس از مرگ يكي از عزيزان معمولاً نگران والد باقيمانده و افراد ديگر هستند. مثل كودكي كه پس از مرگ مادر اجازه نميدهد پدر از منزل بيرون برود، ميترسد او را نيز از دست بدهد يا مرتب از مدرسه به منزل زنگ ميزند. در اين موارد از كودك بپرسيد كه پدر چه كند تا تو احساس آرامش و امنيت بكني؟ از او بخواهيم احساسش را با نوشتن يا نقاشي نشان دهد و بالاخره به روش بارش افكار و برگرداندن پرسشهايش به خودش ميخواهيم احساسات دروني خود را بيرون بريزد.
تهیه شده توسط: " انجمن روانپزشکی کودک ونوجوان ایران "